از

یک، دو حرفِ تیمور آقامحمدی

نام:
مکان: همدان, Iran

۱۳۸۵ شهریور ۱, چهارشنبه

كدام صفارزاده شاعر يا آكادميسين؟


نقدي بر نامه دكتر طاهره صفارزاده به هيأت داوران «قلم زرين»
كدام صفارزاده شاعر يا آكادميسين؟
تيمور آقامحمدي
با نگاهي به مجموعه «از نام ها خبري نيست» سروده مريم سقلاطوني
متن آن را مي توانيد در همشهري (1/6/85) بخوانيد
از آن جا كه لينك همشهري دچار مشكل است، ابتدا مقاله خود را مي آورم و سپس متن نامه ي خانم صفارزاده را
نقدي بر نامه دكتر طاهره صفارزاده به هيأت داوران «قلم زرين»
كدام صفارزاده شاعر يا آكادميسين؟
تيمور آقامحمدي
با نگاهي به مجموعه «از نام ها خبري نيست» سروده مريم سقلاطوني
اشاره: پس از اعطاي جايزه قلم زرين، نامه اي از خانم دكتر طاهره صفارزاده، يكي از دو داور نهايي اين جايزه در بخش شعر در اين صفحه منتشر شد. در اين نامه كه ايشان خطاب به هيأت داوران نوشته بودند، چهار كتاب شعر راه يافته به مرحله نهايي اين جايزه را اجمالاً نقد كرده بودند و هيچ كدام از كتاب هاي راه يافته به اين مرحله را، شايسته دريافت جايزه «كتاب سال شعر» ندانسته بودند. مطلب زير توسط شاعر جوان، تيمور آقامحمدي برايمان ارسال شده است و نقدي است بر آن نامه و نيز نقدي بر نقد آن نامه بر كتاب «از نام ها خبري نيست». اين كتاب در نهايت توسط انجمن قلم به عنوان كتاب سال شعر معرفي شد.در اين نوشتار برآنم كه در جهت ديالكتيك بين دو متن يعني نامه سركار خانم دكتر طاهره صفارزاده و متني كه مي نگارم قدم بردارم و قصدم تخريب يا كاستن از ارزش هاي ايشان نيست.تنها كلماتي را براي روشن شدن اذهان خوانندگان بر سپيدي كاغذ مي ريزم، باشد كه از محيط انصاف خارج نشوم.۱- درباره نفس نگارش و انتشار اين نامه، دو احتمال براي دو دسته از مخاطبان موجود است:الف- مخاطب ساده انگار؛ بدون توجه به تاريخ انتشار، هدف و انگيزه نويسنده نامه، تنها به خوانش متن مي پردازد و به سادگي از كنار امتيازها مي گذرد و با نويسنده آن، همذات پنداري هم مي كند.ب- مخاطب آگاه و فرهيخته، با دقت به تاريخ نگارش، نحوه جمله بندي ها و اهداف محتمل نامه، به وارسي متن مي پردازد و سؤالاتي در ذهنش بدون جواب مي ماند؛ اگر داوري انتخاب كتاب شعر، گروهي و هياتي بوده است، پس دليل اعتراض براي چيست؟ اگر نويسنده تابع نظر شورايي بوده است، پس ديگر انتشار اين نامه چه معنايي مي تواند دربرداشته باشد؟ آيا نمي توان به تاريخ نگارش نامه شك كرد؟ اين نامه خطاب به «هيات داوران» نوشته شده يا خطاب به آقاي دكتر علي موسوي گرمارودي - نفر دوم هيات داوران شعر-؟ مطلق نگري نويسنده (داور) ديگر براي چيست، همان گونه كه ايشان فكر مي كنند مجموعه «از نام ها خبري نيست» مستحق كتاب سال شعر نيست، داور دوم اين جايزه، تصور كاملاً برعكسي دارد ، مگر هيات داوران از طيف هاي مختلف و سليقه هاي گوناگون نبوده اند؟ ديگر اعتراض، محلي از اعراب ندارد.۲- در آغاز، به مثابه هر نقد علمي به تعريف معيارهاي خود مي پردازيم تا با آن ملاك هاي تعريف شده و مشخص به كار بررسي يك اثر بپردازيم تا با دال و مدلول هاي متفاوت و توافق نشده، نقد را به حاشيه نبريم.آشنايي زدايي (Defamiliarization)سابقه آشنايي زدايي يا بيگانه نمايي به «نظريه ادبي» ارسطو مي رسد كه در آن آمده است كه «بيان با واژه هاي ناشناخته شكل مي گيرد» و نخستين بار شكلوفسكي(۳)، منتقد شكل گراي روسي بدان پي برد و در مقاله «هنر به منزله شگرد»(۴) اصطلاح روسي Ostranenie را براي آشنايي زدايي به كار برد؛ به باور شكلوفسكي هنر، قاعده هاي ذهني و ادراك حسي ما را به هم مي ريزد و عادت هايمان را تغيير مي دهد. هنر در تلاش است كه آن چيزها را كه آشنايند، بيگانه بنماياند و هر چيز را آن گونه كه بايد به ما نشان بدهد. ما بنا به عادت، بسياري از كسان، جاي ها، چيزها و كارها را نمي بينيم. عادت، ميان ما و اشياء پيرامون فاصله مي اندازد و هنر، درصدد آشنايي زدايي و معرفي دوباره هر چيزي است به ما. روشن است كه اين برداشت از بيگانه نمايي نشان از تاثير پديدارشناسي هوسرل بر شكلوفسكي است. آشنايي زدايي دربرگيرنده تمام روش هايي است كه مؤلف از آن سود مي جويد تا جهان متن را به چشم مخاطبان، بيگانه نمايد و موضوع و محتواي متن ادبي را چنان جلوه دهد كه گويي از اين پيش تر وجود نداشته است. اين روش ها موجب به تاخير افتادن و گسترش معناي متن و در نتيجه لذت و بهره وري بيشتر خواننده از آن مي گردد. آشنايي زدايي بايد با مبناي زبان هنجار و زمان به كارگيري ترفندهاي ادبي توسط مولف، سنجيده شود.ابهام (Ambiguty)ابهام، زيرساخت كلي هنر، از جمله مفاهيم دگرگون شده اي است كه بي اطلاعي از آن، گاه موجب سردرگمي در بررسي يك متن مي شود. ما سعي مي كنيم هر دو معناي موجود اين اصطلاح را باز گوييم و سپس بر سر كار خود رويم.از نظر اصطلاحي، شعر مبهم، به شعري گفته مي شود كه «معنا» در آن گنگ و مبهم باشد. به زبان ديگر، دريافت يك مخاطب از معناي آن، با دريافت مخاطبان ديگر يكسان نباشد.واژه ابهام، يك واژه عربي و از مجرد «ب ه م»، مصدر باب افعال، به معناي دشواري و گنگ گشتن كاري است. اين واژه با معناي يادشده، ظاهراً در متون كهن تر و ادبيات كلاسيك، كاربرد چنداني نداشته است؛ اما در اين معنا، اسم مفعول آن، يعني مبهم، در متون عربي و فارسي، بسيار به كار رفته است. ريشه اين واژه، از نظر معنا، بنابر قرارداد نخستين آن، شايد به معناي سياهي و تاريكي بوده است. بهيم بر وزن فعيل، به معناي سياهي، هنوز در زبان عربي به كار مي رود.در ادبيات كلاسيك، به ويژه متون برگزيده و غنايي، رگه هايي از ابهام شعري مي توان يافت، اما در كتاب هاي بلاغت قديم، ابهام به عنوان يك آرايه ادبي، مورد تعريف قرار نگرفته است. دكتر كزازي، در كتاب بديع خود، از آرايه اي به عنوان ابهام نام مي برد.(۵) اما مصداق هايي را كه او به عنوان ابهام ارائه مي دهد، مي توان در گروه آرايه هاي ايهام و يا توجيه(محتمل الضدين) جاي داد.بنابر گفته شمس قيس رازي، پرآوازه ترين منتقد شعر كلاسيك عربي و فارسي، شعر بي معنا، هذيان بوده است. وي از قول ابوالهذيل علاف مي گويد: «چون سخن شنودي بي معني لطيف، گفتي: هذا كلام فارع».(۶)بنابراين «ابهام»، نه تنها جايي در دايره زيباشناختي قدما نداشته، بلكه آن را مخل زبان مي پنداشته و آن را حمل بر هذيان مي كردند و حال اينكه در شعر معاصر، با چرخشي در معيارها، «ابهام»، كاركرد زيباشناختي به خود گرفته است. در شعر معاصر، سخن از تاريكي و ابهامي است كه در مسير طي كردن معنا، از عين به ذهن وجود دارد. اين ابهام آنگاه برطرف مي شود كه بتوان ميان اين دو، مبتني بر پذيرش خرد و معيارهاي زيباشناسي، پيوندي برقرار كرد. اگر اين كار انجام بگيرد، ابهام و گنگي، تا اندازه اي برطرف شده است و ديگر خواننده نبايد، نگران باشد كه آيا اين تناسب مطابق با پيوندي است كه در ذهن شاعر يا نويسنده بوده است يا نه.توضيح واضحات است كه در شعر امروز پرسش خواننده كه معناي اين سروده چيست، نه از جنس پرسش خواننده شعر كلاسيك است. در شعر كلاسيك يك معناي واحد در پيش روي خواننده و در پشت هر ابهامي وجود داشت كه بايد پس از جست وجو، به آن رسيد، در حالي كه در شعر معاصر، معنا وابسته به مخاطب است و به اندازه هر مخاطبي معاني گوناگون وجود دارد. با اين تعاريف به سراغ نامه دكتر صفارزاده مي رويم. خانم دكتر در نامه شان در نقد كتاب خانم سقلاطوني آورده اند: «ما تبعيدي ها/ كه اين قدر مرده به دنيا آمديم/ و حريصانه/ خون نابالغ خويش درو مي كنيم/ تا چند جرعه / بيشتر از ديگران/ زمين را ببلعيم. ص ۱۲ «خون نابالغ» آن هم وقتي كه «درو» شود در هيچ دفتري از معنا به هيچ زباني موجود نيست.اگر «جرعه» آب و نوشيدني را يادآور نباشد، زمين هم بايد سراسر دريا شود. «مرده» هم مرده است اين قدر و آن قدر ندارد.» (۸) متأسفم از اين كه خوانندگان گرامي با رجوع به معيارهاي مذكور، معناي حرف هاي منتقد محترم را نخواهند فهميد و لذت لازم را از سطرهاي بالا خواهند برد. اگر تعبير «اين قدر» براي مرده به كار مي رود، براي تشخيص بخشيدن به «مرگ» و ايجاد درنگي براي مخاطب است. اگر با اين شيوه فيزيكي! به سراغ متن برويم كه ديگر جايگاهي براي خيال و نقش بندي آن، نمي توان متصور شد.ايشان در ادامه آورده اند: «و هر شب/ پياله اي از خونابه هاي/ نخلستان جنوب را/ در تفكر خاك مي ريزند. ص ۴۴ «تفكر خاك» چگونه جايي است؟مي بينمت با هزار پروانه سپيد/ متولد شده در چشمت/ افتاده بر خاك و برخاسته از آتش ص ۵۰ «تولد پروانه در چشم» چه نوع تولدي است؟»(۹) حيفا حيف از اين ضيق مكان و تحديد سطور، كه اين نامه، حرف هاي بسيار و بسياري را مي طلبد. به طور حتم سطر درخشان «مي خواهم خواب اقاقياها را بميرم» شاملو را شنيده ايد و تمجيد هاي منتقدان برجسته كشور وتأويل هاي گوناگون آن را خوانده يا شنيده ايد و يا شعر معروف يدالله رؤيايي را: «با تو بهار/ ديوانه اي است/ كه از درخت بالا مي رود/ و مي رود/ تا باد/ با باد / من از درخت/ بالا مي افتم.» (۱۰) كاربرد خوابيدن و افتادن، به كلي در اين شعرها دگرگون شده است و اين چرخش، ايجاد لذت زيباشناختي در اين متون كرده است. با رويه دكتر صفارزاده، راه بر هر نوآوري و بدعت- كه ريشه مانايي ادبيات است- بسته مي شود. البته صفارزاده اي كه با مجموعه هايي مانند «سفر پنجم»، «طنين در دلتا» و ... در شعر معاصر درخشيد، دقيقاً به خاطر همين فراروي هاي زباني و تهور در به كارگيري جديد كلمات بود و معلوم نيست كه ايشان اكنون نظرشان راجع به آثار خودشان چه باشد.مريم سقلاطوني نيز چرخشي در كاربرد «درو» كردن، «تفكر خاك»، تعيين اندازه(اين قدر) براي مرگ و در جايي ديگر: خاك را كنار مي زنم/ تا «بوت» مي آيد (ص ۵۷) و موارد ديگر ايجاد كرده است.روشن نيست كه چرا خانم صفارزاده درست انگشت اشكال بر روي سطرهاي درخشان كتاب «از نام ها خبري نيست» گذاشته است. نمونه ديگر: «ولي عصر»/ هنوز پشت چراغ قرمز است/ و آدم نماهاي زيادي در خيابا ن هاي يك طرفه پوست مي اندازند/ مردي ظهور نكرده است/ كه انقلاب را جهاني كند! ص ۸۰ و در جاي ديگر عجيب تر از «تولد پروانه در چشم»، تركيب «پايكوبي چشم» است و «تعبد زنده زايي» كه پيشتر از آن در صفحه ۶۰ آمده در فقدان معنا حيرت انگيز تر است»!(۱۱) مبرهن است كه با قرار دادن ولي عصر در داخل گيومه، تأكيدي در اين واژه نهفته است و مي توان ايهامي را بر آن متصور شد و با يافتن معاني ديگر اين واژه، علاوه بر لذت بردن از ابهام شعر، از سطح به عمق نفوذ كرد. تركيب درخشان «پايكوبي چشم» هم نيازي به توضيح ندارد و لرزانندگي چشم در هنگام اضطراب، گريه، بي قراري و يا هر چه، بيان مي كند. هر چند كه ايشان مرجع فعل را كه به سبلان برمي گردد، به چشم نسبت داده است! در كنار برشمردن ويژگي هاي مجموعه «از نام ها خبري نيست» سروده مريم سقلاطوني: بي توجهي به نتيجه گيري، برخورد ساده و صادقانه با متن بدون توجه به هر چه تئوري، وجود ريشه هاي مستحكم اسطوره اي در شعر، حكايت تنهايي و سرگشتگي انسان معاصر؛ مي توان به سطرهاي زائد، ماندن در سطح و ساده انگاري در برخي شعرها نيز اشاره كرد. ولي به طور مشخص در اين گير و دار بي مايگي هاي ادبي، ويژگي هاي مثبت اين مجموعه بر جنبه هاي منفي و ضعف آن، چربشي بارز دارد.* پي نوشت ها در دفتر روزنامه موجود است.
نامه دكتر طاهره صفارزاده به هيأت داوران «قلم زرين»
اين كتاب ها شايسته كتاب سال شعر نيستند
جايزه قلم زرين برگزيدگان خود را در ۱۴ تير ماه معرفي كرد و كتاب «از نام ها خبري نيست» از خانم مريم سقلاطوني به عنوان كتاب سال شعر توسط انجمن قلم ايران معرفي شد. داوران مرحله مقدماتي قسمت شعر، پرويز بيگي حبيب آبادي، رضا اسماعيلي و حسين اسرافيلي بوده اند و از ميان ۴۷۰ عنوان كتاب چهار كتاب زير را به مرحله نهايي فرستادند؛(۱) «حماسه، همين پلاك و خاطره» از حبيب افشنگ (۲) «از نام ها خبري نيست» از مريم سقلاطوني (۳) « چراغاني بي دليل» از حميدرضا شكارسري (۴) « حالا كه آمده اي »از محمدرضا عبدالملكيان.در مرحله نهايي خانم دكتر طاهره صفارزاده و دكتر علي موسوي گرمارودي داوري كرد ه اند و سرانجام كتاب «از نام ها خبري نيست» از مريم سقلاطوني انتخاب شد. هفته پيش دكتر طاهره صفارزاده، نامه اي را كه يك هفته پيش ازتصميم گيري نهايي خطاب به داوران مرحله مقدماتي نوشته است براي ما فرستادند. بدون هيچ توضيحي اين نامه را درج مي كنيم. با تذكر اين نكته كه نظرات انتقادي ايشان بر كتابهاي شعر مرحله نهايي، ممكن است از زواياي مختلفي قابل نقد باشد و ما حق پاسخگويي را براي صاحبان اين كتابها و ساير اهل نقد محفوظ مي دانيم.داوران گرامي با سلامچهار كتاب برگزيده شما را براي شركت در «جشنواره قلم زرين» كه در مرحله نهايي جهت نظر خواهي اينجانب ارسال شده بود، مطالعه كردم. به دلايلي كه ذكر خواهم كرد هيچ يك از اين آثار در جايگاه برنده جايزه شعر قرار نمي گيرند؛ چون ضعف تأليف، اشتباهات ابتدايي و جدايي آثار از معيارهاي شعر آن قدر آشكار است كه حداقل ضرر اين گونه معرفي ها ترويج بدآموزي هنري در بين جواناني است كه به اتكاء داوري شما اثر برگزيده را مطالعه مي كنند. همان گونه كه در «معيارهاي شعر و شاعري» كه نسخه اي از آن را خدمت تان ارسال خواهم كرد، گفته ام، اولين ضابطه ورود به حوزه شعر قدرت نگارش است: زبان به عنوان «وسيله» اگر كاربردش شناخته نشود بديهي است شناخت «زبان شعر» توقع زود هنگام و غيرميسري است؛ تنها داشتن ذوق شاعري كافي نيست؛ صاحب ذوق بايد بتواند يك متن فارسي را بدون غلط دستوري بنويسد؛ واو عطف را از «واو» شروع كننده جمله يا واو استيناف تشخيص دهد؛ مضاف و مضاف اليه را روي دو خط جداگانه قرار ندهد؛ جمع «هاء» غيرملفوظ را بداند؛ علامات نقطه گذاري را درست بشناسد. ما در برخي از اين چهار كتاب عموماً با اين نقص ها يا بي توجهي هاي ابتدايي روبه رو هستيم. گرايش به سوررئاليزم كه خلق شگفتي هاي بي مورد و زمان گذشته است آن هم وقتي كه مضمون پرصلابتي چون شهادت به ميان مي آيد از عدم اطلاع شاعر به سپري شدن دوره شگفتي هاي مصنوعي حكايت دارد.اينجانب در آثار چهارگانه و در تأييد داوري خود به اختصار به نقد و بررسي پرداخته ام كه ملاحظه مي فرماييد:كتاب «حماسه همين پلاك و خاطره »شاعر: رجب افشنگ اولاً روي جلد كاما، يا ويرگول بين حماسه، همين پلاك، و خاطره آمده. داخل كتاب «حماسه همين پلاك و خاطره» كه واو عطف بايد بين پلاك و خاطره واقع شود تا خواندن آن ثقيل نباشد.شاعر عنوان هاي شعر را در گيومه قرار داده؛ آيا گيومه علامتي براي نقل قول نيست؟نمي دانم اين آخرين ستاره /كجاي سرزمين مرا /سو سو مي زند/مرا در مفهوم اين حماسه اعتباري نيست.ص ۳۱ «سو سو زدن» فعل لازم است يا متعدي؟ شما بگوييد.از ساختار دستوري كه بگذريم، «مرا در مفهوم اين حماسه اعتباري نيست» معنايش چيست؟گمانم نبود/كه بنشينم و روز را /در قاب چشمهاي تو/مرثيه كنم ص ۳۳ مرثيه را مي سرايند، مي سازند؛ «مرثيه كردن» تركيبي غيرمعمول است.حالا كسي نيست /و نه نگاهي حتي /كه به سمت رؤياي كوچكت چرخي بزندص ۳۸ از «حتي» اگر بگذريم كه مي توانست «و نه نگاهي حتي» نوشته شود خود «روياي كوچكت» بي معني است.اساساً «رؤياي كوچك» چگونه رؤيايي است؟ و يا در همين شعر «رؤياي عاشقانه گرفتن»، از چه نظم معنايي پيروي مي كند؟گمانم همين چند نمونه كافي باشد؛ كل كتاب پر از تركيب هاي ضدزبان فارسي است. من تورق نكرده ام بلكه از سردلسوزي خوانده ام و متأسف شده ام. اين شاعر هم به كم كاري عادت دارد، هم از تحويل دادن صفحات پر از سفيدي و فاصله هاي بي دليل و زيانبار كه ارتباط معني را بين بخش هاي شعر قطع مي كند خوشنود است.ساحل ندارداين دريا اين اندوه از خويش برمي آيد ودر خويش مي رودوقتي كه واو عطف آورده شده آيا فاصله گم كننده ارتباط نيست؟تقريباً در اكثر شعرها در اثر فاصله هاي بي دليل ارتباط موضوع قطع شده و ساختار شعر دچار نقص فاحش گرديده است.تنها حماسه است!فراز دست هاي مردم شهر تشييع مي شودبه جاي فاصله و علامت تعجب بي مورد تصوير مي توانست اين گونه نوشته و خوانده شود:فراز دست هاي مردم شهر تنها حماسه است كه تشييع مي شودپس استعداد شاعري موجود است، تمرين نويسندگي بايد كرد.«كتاب از نام ها خبري نيست»شاعر: مريم سقلاطوني ما تبعيدي ها /كه اينقدر مرده به دنيا آمديم/و حريصانه/خون نابالغ خويش درو مي كنيم /تا چند جرعه /بيشتر از ديگران /زمين را ببلعيم ص ۱۲ «خون نابالغ» آن هم وقتي كه «درو» شود در هيچ دفتري از معنا به هيچ زباني موجود نيست. اگر «جرعه» آب و نوشيدني را يادآور نباشد، زمين هم بايد سراسر دريا شود. «مرده» هم مرده است اينقدر و آنقدر ندارد.شاعر از «تكه تكه» در بسياري از شعرهايش بدون توجه به مفهوم اصطلاحي آن استفاده مي كند:«و مادر كه از داغ برادرانم /تكه تكه پرنده مي شد»ص ۲۱ «تكه تكه پرنده شدن» جز معنا در بطن شاعر چيزي نيست.او هزار بار درخت بود مثل /آن درختان مسموم/كه هوا را /تكه تكه بالا آوردندص ۳۲ تكه تكه بشكن /تكه تكه ويران شو/اي عشق ص ۴۹ مادر شهيد/پيش از آن كه مادر شهيد مي شود/«شهيد» مي شودص ۳۹ شايد «شهيد زنده» مقصود شاعر بوده است. حداقل «مي» كه علامت استمرار است از «شود» بايد حذف مي شد تا معني دهد.و هر شب /پياله اي از خونابه هاي/نخلستان جنوب را /در تفكر خاك مي ريزند ص ۴۴ «تفكر خاك» چگونه جايي است؟مي بينمت با هزار پروانه سپيد/متولد شده در چشمت /افتاده بر خاك و برخاسته از آتش ص ۵۰ «تولد پروانه در چشم» چه نوع تولدي است؟ از اين قبيل فراوان است. اگر چه به نظر مي رسد كه شاعر از چند شهيد سخن مي گويد و موضوع هاي ارزشمندي در اختيار داشته كه در نشان دادن تألم خاطر مي توانسته با قدرت ويژه عمل كند مانند «تسبيح گل» كه شعر كوتاه كاملي است. اما در پردازش مضامين گهگاه به وسيله تركيب هاي نامناسب به تفنن پرداخته. شاعر كه عموماً به «امامزاده» و «دخيل» و «نذر» ابراز وابستگي مي كند وقتي كه مي خواهد به طنز اجتماعي بپردازد عناصر متعارف و مربوط به موضوع را واژگونه و در تعارض با ديدگاههاي مذهبي خودش به كار مي برد:هركس را پشت چراغ قرمز مانده «آدم نما» معرفي مي كند.«ولي عصر»/هنوز پشت چراغ قرمز است /و آدم نماهاي زيادي در خيابانهاي يك طرفه پوست مي اندازند/مردي ظهور نكرده است/كه انقلاب را جهاني كند! ص ۸۰ و در جاي ديگر عجيب تر از «تولد پروانه در چشم»، تركيب «پايكوبي چشم» است و «تعبد زنده زايي» كه پيشتر از آن در صفحه ۶۰ آمده در فقدان معنا حيرت انگيز تر است.چشم هاي مردان آذري /در هفتمين روز /آغاز دريا/تولد/هزار پاره زندگي را/پايكوبي مي كنندص ۶۱ كتاب چراغاني بي دليلشاعر: حميدرضا شكارسري شاعر خيلي كم دچار گرفتاري هاي دستور زباني و تركيب هاي ناآشنا شده. شعرها بسيار كوتاهند. گهگاه يك تصوير يا طرح سامان دهنده يك شعر است.البته شعري كامل در انتهاي كتاب آمده با عنوان «ياد جنگل» كه فرم و مضمون آن در همخواني توفيق دارند. اما اگر تقديم نامه را برداريم مشخصات شعر معلوم نمي كند كه اين شخص «ميرزاكوچك خان» آن مبارز دلاور است يا يكي از اهالي آن شهر و يا يكي از دوستان صميمي شاعر. حيف! شاعر بايد براي برآوردن هدف اصلي اش كه نشان دادن يك شخصيت و يا يك وضع است اشارات بيانگر موضوع شعر را در اختيار خواننده بگذارد؛ اين حداقل كوشش در شعرهاي «موضوعي» است.چند شعر موفق در اين كتاب عبارتند از: «مسافر»، «ديگر سكوت» و «شايد هنوز» كه بهتر بود در تقديم نامه اين شعر آخر به جاي «به مادران شهداي مفقودالاثر» از زبان مادران... عنوان مي شد زيرا خطاب شعر اين گونه ايجاب مي كند.كلمات تكراري در هر چهار كتاب به يك اندازه آورده شده و «چراغاني بي دليل» هم از اين كاستي بركنار نمانده است.كتاب« حالا كه آمده اي »شاعر: محمدرضا عبدالملكيانشاعر به خاصيت ترجيع بند توجه ندارد؛ بندي كه تكرار مي شود وظيفه اش يادآوري مضمون بخش قبلي براي تداوم مضمون كلي است.حالا كه آمده اي /نمي دانم در سرزمين جنوب /سراغ برادرانم را گرفته اي /همانان كه با كرخه و كارون /به دريا رفتند و برنگشتندص ۱۵۲ حالا كه آمده اي/بگو / از همان جا بگو/آيا هورالعظيم و هويزه /هنوز حرفهاي نگفتني را /نگفته اندص ۱۵۵ حالا كه آمده اي /بگو /آيا در ميانه راه /نشاني يا رد پايي از آنان نديده اي /آنان/كه بعد از سالها /فقط پلاكشان را آوردند/يا نياوردندص ۱۵۶ اولاً شاعر آنچنان مجذوب آهنگ «حالا كه آمده اي» شده كه توجهي به معناي گفتارش ندارد. سراغ گرفتن از آنان كه خودش با اطمينان و آگاهي مي گويد: «با كرخه و كارون به دريا رفتند و ديگر برنگشتند» به چه كار مي آيد؟ و يا طلب «نشاني و رد پاي آنان كه پلاكشان را آورده اند»؟ثانياً اگر شاعر سه قسمت را كه من كنار هم آورده ام عرضه مي كرد شعر با بندهاي مربوط به هم مضموني را تشكيل مي داد اما بعد از اين سه بند نمونه، ترجيع بند «حالا كه آمده اي» موضوع را عوض مي كند يعني به وظيفه اش كه حفظ رابطه مضمون است عمل نمي شود. مخاطب شخصي نيست كه از جبهه برگشته بلكه فردي است كه شاعر نسبت به او عاطفه عاشقانه دارد:حالا كه آمده اي /همان پيراهنت را بپوش/همان پيراهن آبي گلدار /با همان بهار /كه مرا پانزده سال جوانتر مي كندص ۱۸ حالا كه آمده اي /گوشت بدهكار حرف آدم بزرگ ها نباشد/با تقويم چه كار داري /سيب كه داريم /سفره هفت سيني مهيا كن ص ۵۱ حالا كه آمده اي /برايت نه گردنبند مي خرم/نه دستبند /تو هيچ گاه قفس ها را دوست نداشته اي ص ۶۹ حالا كه آمده اي /فقط همين يك گلدان كافي است/ديگر به درو ديوار آب نپاش /مگر خانه ما گلخانه است ص ۸۵ شاعر مي توانست موضوع «جبهه و شهادت» را از مواد موافق گروه اول كه آن هم اشكالات معنايي اش يادآوري شد، سامان ببخشد و حرف هاي خودماني را وابسته به گروه دوم قرار دهد. از اشاره به نمونه هاي سوررئاليستي در شعر به سبب كثرت صرف نظر شد.داوري: از نظر من همان گونه كه در آغاز عرض كرده ام هيچ يك از اين چهار كتاب در جايگاه برنده جايزه كتاب قرار نمي گيرند، نقدي كوتاه در تأييد اين نظريه تقديم شد. عنوان كتابهاي «تشويقي» اگر ضرورت داشته باشد به آثار آقايان حميدرضا شكارسري و محمدرضا عبدالملكيان تعلق مي گيرد و در صورتي كه جمع امتياز نمره لازم باشد نظر من براساس معيارهاي شعر به قرار ذيل است:
آقاي رجب افشنگ ۳۰
خانم مريم سقلاطوني ۴۰
آقاي حميدرضا شكارسري ۶۰
آقاي محمدرضا عبدالملكيان ۶۰

4 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

سلام دوست عزيز خوبيد؟... اميدوارم حالا كه بعد از گذراندن امتحان فوقت دوباره برگشته اي ..موفق باشي . مطلبت را بايد سر صبر بخوانم . بهروز باشي

۲۰:۳۹:۰۰  
Anonymous ناشناس گفت...

نكته جالب تر اينكه اتفاقا نكته قوت كار خانم سقلاطوني همين هنجارشكني هاست و هر جا كه از هنجارشكني ها دور شده شعر ضعيف شده... در ضمن كارهاي خانم سقلاطوني جزء كارهاي كلاسيك تر مجموعه هاي سپيد است و اگر خانم دكتر شعرهاي ديگران را خوانده بودند چه مي گفتند در ضمن اين مقاله صرفا خطاب به جناب موسوي گرمارودي است!!!! بگذريم... من خود خانم دكتر را با تعابير تازه اي چون زن منحني و... مي شناختم پيري با انسان چه مي كند؟!!!!!!!!

۱۲:۱۴:۰۰  
Anonymous ناشناس گفت...

عالي بود. حسابي خانم دكتر كنف شده است.بايد كساني را كه الكي بزرگ شده اند را به نقد كشيد و تابوي آن ها را شكست. موفق باشي

۱۰:۳۱:۰۰  
Anonymous ناشناس گفت...

سلام عزيز!
با مطلبي تحت عنوان « چگونه ياد گرفتم دست از نگراني دست بردارم و به بمب اتم عشق بورزم! » ، پاسخ به سوالات دوستان و يك شعر تازه به روزم!!
منتظرت هستم...

۱۹:۲۶:۰۰  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی